سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها عشاق می توانند

تنها عشاق می توانند

 

وقتی طبل جهاد در راه ا... نواخته می شود، دوران حکومت عشق آغاز می گردد. چرا که جز عشاق کسی حاضر به فداکاری و از جان گذشتگی نیست. دوران جهاد، دوران حکومت عشق است. اما در اینجا که مهبط عقل است معلوم است که حکومت عشق نباید هم که چندان پایدار باشد. نمی شود مردم که همه عاشق نیستند. از زنها و کودکان و پیرزنها و پیرمردان که بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو که از زندگی فقط همین یک جان را دارند و به آن مثل کنه به شکمبه گوسفند چسبیده اند. تنها عشاق می توانند که بر ترس از مرگ غلبه کنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت که از مرگ نترسند.

نگویید« دوران جنگ » بگویید « دوران جهاد در راه ا... » و ا... هم این جام بلا را جز به بهترین بندگان خویش نمی بخشد، جام بلاست و جز به « اهل بلا » نمی رسد. دیگران آن را شوکران می انگارند. پس دوران جهاد نمی تواند که طولانی باشد اما دوران تمتع از حیات گاه آن همه طولانی است که اهل دنیا را نیز دلزده می کند .

آنگاه که طبل جنگ با دشمنان ا... نواخته می شود و اهل بلا در می یابند که نوبت آنان در رسیده است، اهل دنیا چون مارمولکهای بیابانی که از رعد و برق می ترسند، نالهکشان به هر سوراخی پناهنده می شوند. وقتی طبل جنگ برای ا... نواخته می شود. عشاق می دانند که نوبت آنان رسیده است که ... در نزد ایشان عقل و عشق دست از تقابل می کشند و عقل عاشق می شود و عشق عاقل. آن همه عاقل که صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می کشاند. اما در نزد دیگران ترس جان و سر عقل را به جنونی مذموم می کشاند و هر ننگی را می پذیرند تا بتوانند این خون تمتع از حیات را بمکند. مثل کنه ای که به شکمبه گوسفند چسبیده است.

دوران جنگ دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه فروشی عشاق، و سِرّّ این سخن را جز آنان که به غیب ایمان دارد و مقصد سفر حیات را می دانند، در نمی یابند. دوستی شب عملیات به من می گفت: کاش مدعیان این حس غریب را در می یافتند. این وجد آسمانی را که گویی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی راز آمیز« عین لذت » شده اند، نه آن لذت که هر حیوان پوست داری که حواس پنج گانه اش از کار نیافتاده است حس می کند،« الذ لذات » را گفتم: عزیز من! مدعیان را به خویشتن وا گذار. ا... این حس را به هر کسی که نمی بخشد. توفیقی است و توفیقی، هر دو. او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون آلودش نشسته بودم، به یقین رسیدم که « شهدا از دست نمی روند، به دست می آیند».

وقتی کسی می انگارد هر چه را که نبینند و لمس نکنند باور کردنی نیست و از تو می پرسد: دستاورد ما در جنگ چه بوده است؟ از کلمه دستاورد بدت نمی آید؟ من بدم می آید. اگر چه کلمه که گناهی نکرده است، اما مگر همه چیز را باید به همین دستی بدهند که از این کتف گوشتی بیرون زده است و به پنج انگشت بند بند ختم گشته است؟ «دستاورد» کلمه ای است که آدم را فریب می دهد. با کلمه دستاورد که نمی توان حقیقت را گفت. چه بگویی؟ بگویی:« بزرگترین دستاورد ما انسانهایی بوده اند به اسم بسیجی؟»

خلیج فارس آن همه ماهی دارد که می شود دویست کشتی صید صنعتی – از آن کشتی هایی که ماهی ها را دویست کیلو دویست کیلو در حلق های بزرگ و وحشتناک خویش هرت می کشند- سالی دویست میلیون ماهی دویست کیلویی بگیرند. اما کجاست آن شجاعت توکل و عشقی که یکی مثل «مهدی» بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکتریکی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟ می پرسد: این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می خورد؟ هیچ، به درد دنیا بازان نمی خورد، اما به کار آخرت عشاق می آید،که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق.